کیست مرا یاری کند

گسترش مهدویت

کیست مرا یاری کند

گسترش مهدویت

فصل معجزه (شعر)

«فصل معجزه»
ای صبح صادق همه شبهای بی سحر
می‌آیی از کرانه مغرب به شرق جان
با نور هم رکابی وبا نور همرهی
دستی به لطف،‌لطف تو سرمد، عنایتی
یک گوشه چشم، ناز نگاهت، نیاز ما
افسانه‌ها به واقعه پیوند خورده‌اند
یک آسمان ستاره، سحر سوز آمدن
بشکاف سینه‌های سماوات را، بیا
تلخند لحظه‌ها و تباهند لحظه‌ها
دیریست شب به روز مدارا نمی‌کند
ای کاش‌ها برآمده از قعر کاش‌ها
زود است تا به باد رود آشیانه‌ها
زود آ که آسمان به زمین متصل شود
خورشید یخ ببندد و مهتاب تار تار
زود آ که آب محو شود از بساط ارض
نی آفتاب و آب، نه گرما و نور،وای
فصل ظهور می‌رسد از دستها بپرس
وقت ظهور می‌رسد، پیداست از زمین
فصل ظهور می‌رسد، از جاده‌ها بپرس
پروانه‌ها به فرصت پرواز دلخوشند

«فصل معجزه»
ای صبح صادق همه شبهای بی سحر
می‌آیی از کرانه مغرب به شرق جان
با نور هم رکابی وبا نور همرهی
دستی به لطف،‌لطف تو سرمد، عنایتی
یک گوشه چشم، ناز نگاهت، نیاز ما
افسانه‌ها به واقعه پیوند خورده‌اند
یک آسمان ستاره، سحر سوز آمدن
بشکاف سینه‌های سماوات را، بیا
تلخند لحظه‌ها و تباهند لحظه‌ها
دیریست شب به روز مدارا نمی‌کند
ای کاش‌ها برآمده از قعر کاش‌ها
زود است تا به باد رود آشیانه‌ها
زود آ که آسمان به زمین متصل شود
خورشید یخ ببندد و مهتاب تار تار
زود آ که آب محو شود از بساط ارض
نی آفتاب و آب، نه گرما و نور،وای
فصل ظهور می‌رسد از دستها بپرس
وقت ظهور می‌رسد، پیداست از زمین
فصل ظهور می‌رسد، از جاده‌ها بپرس
پروانه‌ها به فرصت پرواز دلخوشند
انگار فصل معجزتی پیش روی ماست
بوی بهار می‌رسد از کوچه باغ‌ها
ای صبح صادق همه‌ شب‌های بی سحر
بیدار کن به صوت خوش عشق خواب را
تا سر زند دوباره نشاط جوانه‌ها
جاری شود زلال محبت به کوه و دشت
گامی به مهر برنه برخاک تب زده
خلقی به شوق وصل تو را منتظر هنوز
بیگاه شد، قرار زکف رفت، رحمتی


ای روشنای دیده و دل، نور منتظر
حالی طلوع دیگری در ساحت جهان
نورانی است رسم و رهت، میرآگهی
پائی به شوق، شوق مشدّد، عنایتی
محراب ابروان تو، ‌فصل نماز ما
دیریست راویان حکایات مرده‌اند
دریاچه ساقی عطش روز آمدن
تأویل کن ظواهر آیات را، بیا
بیهوده اند، سرد و سیاهند لحظه‌ها
یک روزنه به سمت شفق وا نمی‌کند
افسوس‌ها پیامد تلخ تلاش‌ها
بانگ فنا بلندشود از کرانه‌ها
کوه و کمر گسیخته و منفصل شود
از جوش و جنبش اوفتد ارکان روزگار
قبضی تمام غالب بر انبساط ارض
نه از نشاط و ناز خبر، نی ز شور،وای
از عاشقان منتظر، از مستها بپرس
در آسمان نشانه یوم الصفا ببین
از عارفان خفته به سجّاده‌ها بپرس
بر فرصت هماره آغاز دلخوشند
هنگامه تجسم مفهوم قصه‌هاست
روشن کنیم خاطر شمع و چراغ‌ها
حالی طلوع کن تو براین خاک محتضر
آرام ساز خاطر پرالتهاب را
پیدا شود دوباره از انسان نشانه‌ها
ساری شود ترانه الفت به کوه و دشت
پرنور کن مساحت این ملک شب زده
در انتظار آمدنت ای سحر فروز
صبر و امان به خاطره پیوست، رحمتی

حسین آرامی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد